جدول جو
جدول جو

معنی نفس پروردن - جستجوی لغت در جدول جو

نفس پروردن
(کَ دَ)
تسلیم هوای نفس شدن. اطاعت نفس اماره کردن:
نفس پروردن خلاف رای هر عاقل بود
طفل خرما دوست دارد، صبر فرماید حکیم.
سعدی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(خوَرْ / خُر دَ)
تنفس کردن. دم زدن. نفس فروبرده را بیرون دادن، زیستن. زندگی کردن. بسر بردن:
به غفلت برمیاور یک نفس را
مدان غافل ز کار خویش کس را.
نظامی.
- نفسی با کسی برآوردن، دمی با او بسر بردن:
گر درون سوخته ای با تو برآرد نفسی
چه تفاوت کند اندر شکرستان مگسی ؟
سعدی.
- نفسی به فراغت یا به خوشی برآوردن، لختی به خوشی و فراغ زیستن:
نیست پروای بهارم من و کنج قفسی
که برآرم به فراغت نفسی از ته دل.
صائب (از آنندراج).
نفس آنروز برآرم به خوشی از ته دل
که دل سوخته در بزم تو مجمر گردد.
صائب (از آنندراج).
، سخن گفتن. لب به سخن گشودن. آغاز سخن کردن. شروع به سخن گفتن کردن:
بیندیش وآنگه برآور نفس
وز آن پیش بس کن که گویند بس.
سعدی.
، نفس کشیدن. شکایت کردن. اعتراض کردن، نفس سرد برآوردن. آه کشیدن:
چون تو خجل وار برآری نفس
فضل کند رحمت فریادرس.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(نَ پَرْ وَ)
عمل نفس پرور. رجوع به نفس پرور شود:
مردان به سعی و رنج بجائی رسیده اند
تو بی هنر کجا رسی از نفس پروری.
سعدی
لغت نامه دهخدا
که تسلیم هوای نفس خویشتن است: از نفس پرور هنروری نیاید و بی هنر سروری را نشاید. (گلستان سعدی)
لغت نامه دهخدا